ببار اي باران و مرا از وجودت سيراب کن ...و قطرات لطيفت را بر پيکره خشک من ارزاني دار و بگذار براي لحظه اي تعم دريا بودن را بچشم تو همچنان در اين چرخش از دريا ميگوئيو با تابش خورشيد از ميرش وزايشي دوباره مي گوئيو من تنها در آرزوي نمناک شدن از وجودتتو مي گوئي در آن سو اوقيانوسهايست بي کرانو عالمي ناشناخته پنهانو من هنوز در حسرت قطره نمي !!و تنها قطره اي از تو مرا لبريز ميکند...
سلام
يا علي مدد
سپاس از حضور پر مهرت
يا علي...
سلام خوبي به وبلاگ من هم سري بزن .وبلاگ خوبي داري