و امروز احساس کردم که مدتهاست با خودم آشتی کرده ام ولی جشن آشتی خودم با خودم را برپا نکرده ام و پایکوبی وسروری برای این آشتی بزرگ به پا
نکرده ام . پس پیش به سوی جشن آشتی ....
آه ...مادرم ...مادر نازنینم ، بااینکه در طول زندگیت گرمی دستان مادر را هیچ گاه حس نکردی و چه بسا لحظات بسیاری که از سردی وجود نامادری لبریز از غم می شدی ، با این که هیچ گاه مهری به نام مهر مادری تو را سرشار از عشق و امید نکرد ، با آنکه در حضور نامادری - آنچه خواسته تو نبود - مهربانی های نه چندان پدر را برای خود افسانه کردی و آنها را بهترین و بزرگترین هدیه الهی خواندی ، با آنکه در تمام زندگی به جای مونس ، همدم و راهنمایی هم چون مادر ، بدخلقی ها ، نگاههای کج و بی عدالتی ها با تو همراه بوده است ... اینک از وجودت خانه ما روشن است ، اینک از حضور گرم تو ، از راهنمایی های خالصانه تو ، از مهربانی های بی ریایت سرشاریم . مادرم ، من به فدای گرمی دستان و وجود پر مهرت که به طور خدادادی در وجود تو به ودیعه گذاشته شده است . مادرم لحظه لحظه زندگیم را مدیون تو می دانم . مادرم دوستت دارم .